نـــــــــورانـــــــــورا، تا این لحظه: 15 سال و 10 روز سن داره

نـــــــــورا عزیز خالهـ !

نــــــــورآ در دبی

سلام نـــــــورا نفسی پنج شنبه ی هفته ی قبل با مامانی و بابایی رفت مسافرت ودوشنبه برگشتن  خاله ای دلش واسه نورا یه ریزه شده بود  بهش میگم نورا کجا رفته بودی میگه رفته بودیم اردبیل بعد سه شنبه رفت مهد خاله افروز بهش گفته نورا کجا رفته بودی گفته رفتیم هتل عباسی کلا بچم نمیخواست به روی خودش بیاره که رفتِ دبی هر سری اسم یه جا رو میگفت     بفرمایین ادامه مطلب ....       نـــــورا و آشپزخونش که خیلی دوسش داره : )         اینجا نفسم داره آهنگ میزنه ... (به زیر پاهاش نگاه کنید)   نورا در شهربازی : )   ...
22 آذر 1391

خاله خانوم عکس میگیرد :)

بلاخره من تونستم از نورام عکس بگیرم جمعه ی هفته ی قبل و هفته ی قبل ترش خونه ی مامانی نورا  دعوت بودیم و هر دو روز رو نورا به خاله اجازه داد که ازش عکس بگیره  فکر کنم وقتی خونه ی خودشونِ راحت ترِ واسه همین اینقد خانوم وار ایستاد تا من ازش عکس بگیرم جمعه ی هفته ی قبل تری            جمعه ی بعدی         ...
12 آذر 1391

نمایشگاه

همون روزی که پست قبل رو واست گذاشتم باهم رفتیم نمایشگاه پل شهرستان وخاله 2،3 تا عکس از نورا گرفت اول توی ماشین:   بعدش روی پل :   وبعدترش توی نمایشگاه:   و یه عالمه عکس هم از بدو بدوهای منو نورا توی سالن که همش تارِ یا جالب نیست؛ گرفتیم   ...
1 آذر 1391

برسد به دست نـــورآ

این چند روز یه کم بد اخلاقی ... از خواب هم که بیدار میشی بهونه میگیری چند وقت پیش مامان زهرا زنگ زد خونمون و من تلفن رو جواب دادم، نمیتونستم صدای مامانی رو بشنوم چون تو همش جیغ میزدی و گریه میکردی به مامانی میگم چی شده میگه نورا از خواب که بیدار شده همینطور  بهونه میگیره و گریه میکنه بهش گفتم چرا بهونه میگیری بهم گفته تو هم که بچه بودی بهونه میگرفتی گفتم نه من بهونه نمیگرفتم و دختر خیلی خوبی بودم اونم گفته باید زنگ بزنیم و از مامان جون بپرسیم بهونه میگرفتی با نه ....   اصلا هم اجازه نمیدی ازت عکس بگیرم پنچ شنبه ی هفته ی قبل هم عروسی  دخترِ عمو دایی بود (عموی مامان، دایی بابا ) من کل عروسی رو دوربین به دست دنبا...
24 آبان 1391

طرز برخورد صحیح با عروسک

  سلام این نــــورا نیست صورتشو شطرنجی کرده نشناسینش     بفرمایین ادامهـ مطلب متوجه میشین چرا شطرنجی شده این عروسک نــــوراست و اسمشم هوشنگِ البته نــــورآ بهش میگه هوشنگ خان   با اینکه عروسکاشو خیلی دوست داره ولی همیشه لباس هاشونو در میاره و  دست و پاشونو میکنه و دل و روده ی عروسکه رو میریزه بیرون  بعد با الیاف داخل عروسک بازی میکنه بعدش دست و پای هوشنگ خان رو میزنه زیر بغلش و میره پیش بابا مهدی و میگه درستش کن بابا مهدی هم هر دفعه اینارو درست میکنه و مامان زهرا هم لباساشو تنش میکنه اما باز فردا همین آشِ و همین کاسهِ .... ...
18 مهر 1391

روز جهانی کودک.

    نـــی نــــی های گل روزتــــون مبارکــــــــ   امروز نــــورآ خانومی خاله توی مهد جشن داشتم به مناسبت روز کودک و تولد پسرعموی نـــــــــــورا هم بود که توی مهد جشن گرفتن  ....  امروز صبح دوربین توی کیف من بود و با خودم برده بودم دانشگاه که خاله جون بزرگه زنگ زد و گفت دوربین کجاست؟ من رو کلی دعوا کردن که مگه تو نمیدونی امروز نورا جشن داره و من دوربین رو میخوام من بدو بدو  اومدم دم دانشگاه تا خاله بیاد و دوربین رو از من بگیره خاله یه کم دیر رسیدن به مهد و جشن روز کودک تمام شده بود ولی از تولد امیر عکس گرفتن   کارت دعوت نورا خانوم نابغه به جشن این هم تــــــــ...
15 مهر 1391

نــــــورآ بهـ مهد می رود!

نـــــورای من از اول مهر امسال به مهد رفت ..... اولای تابستون که بحث مهد رفتن نــــورا پیش میومد به شدت استقبال میکرد  اما بعضی وقت ها هم به من پیشنهاد میداد که خالهـ امسال تو به جای من برو مهد و من به جای تو میرم دانشگاه ای کاش به حرفش گوش داده بودم توی شهریور یک روز با مامانی رفت مهد و با بچه ها بازی کرد و خلاصه بهش خوش گذشته بود یک بارم من بردمش میخواستیم به محیط عادت کنه و مطمئن بشیم که بهونه نمیگیره .... از وقتی رفت و مهدش رو دید هرچی بهش میگفتم نـــــورا من میرم مهد تو برو دانشگاه دیگه قبول نمیکرد و میگفت دانشگاه جای آدم بزرگاست و تو باید بری من خودم میرم مهد  و هر روز میپرسید که پس من کی میرم مهد؟ و اول ...
12 مهر 1391

بدون عنوان

سلام چند وقتی نت نداشتم و نمیتونستم عکسای نورا رو بزارم و وقتی هم مشکل نت حل شد رَم رِیدرم خراب شد و نتونستم عکسای دوربین رو بزارم الانم چندتا از عکسایی رو میزارم که توی لب تاب بوده  بفرمایین ادامهـ مطلب اردیبهشت 91 کنار زاینده رود     تا قبل از اینکه نــورا دو ساله بشه رودخونه خشک بود و نــــورا اولین بار دوساله بود که  رودخونه رو دید... چطوری؟؟؟ یک روز مامانی و نـــورا رفته بودن میدون انقلاب برای خرید نــــورا وقتی از ماشین پیاده میشه و پشت سرش رو میبینه شروع میکنه به جیغ زدن که مامان بیا من یه دریــــآ پیدا کردم   البته الان دیگه آب نداره   نــــورا درکنار پل جویی یا ...
12 مهر 1391