نـــــــــورانـــــــــورا، تا این لحظه: 15 سال و 18 روز سن داره

نـــــــــورا عزیز خالهـ !

روضه

1391/11/6 20:23
759 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

اول عذرخواهی میکنم بابتِ این مدتی که نتونستم اینجا رو آپ کنم،آخه امتحان داشتم...

 

مامان جونی از 9 دی تا 13 دی روضه داشتن

عکساش رو توی ادامه مطلب میزارم...

روز چهارم روضه هامون بود که نورا اومد توی آشپزخونه و داشت بلند بلند حرف میزد

مامان زهرا هم به نورا گفت که آروم تر حرف بزن زشته

نورا اون روز زیادی سرحال نبود و ناراحت شد

رفت و صندلی کوچیک آبی رنگش رو آورد و گذاشت گوشه ی آشپزخونه و پشت به ما 

نشست روی صندلی و دستش رو به حالت قهر گذاشت روی درِ کابینت و سرش رو به اون تکیه داد

و آروم آروم و بیصدا با خودش حرف زد و دردُ دل کرد که مامان منو دعوا کرد، من دیگه دخترش

نمیشم و....

مامان زهرا هم اومد نازِ نورا رو بکشه که نورا یه باره شروع کرد جیغ زدن و با صدای بلند میگفت:

بزار بابا مهدیم بیاد بهش میگم، برو من دیگه دوستت ندارم، واست دخترِ بدی میشم،

اتاقم رو کثیف میکنم و دیگه تمییزش نمیکنم، اصن میرم دخترِ مامان جون میشم،

به بابا میگم دعوات کنه و...

حالا فکر کنید که خونه ساکت بود و همه داشتن دعا میخوندن و نورا باصدای بلند و گریه

این حرفا رو میزد

من و خاله بزرگه و مامان زهرا هم که اونجا بودیم مُرده بودیم از خنده و نمیتونستیم نورا رو

آروم کنیم

خلاصه عمه جون اومد و نورا رو راضی کرد که ببرتش توی اتاق و واسش گارفیلد بزاره 

خندهنیشخندخنده

 

روز اول عمه ی من نذر داشتن و برای همین آش رشته پختن

البته توی حیاط همسایه ی ما عینک

1

 

2

 

نورا و امیر حسین (پسرعموی نورا)

3

 

4

 

روز سوم

5

 

اون وسطی هم سپهر پسرعمه ی منه

6

 

7

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

خاله مرمر
7 بهمن 91 13:56
خاله ازت خیلی شاکیم
الهی قربون نانازم بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرمدلم واسش تنگ شده بود
نورآ هم عین ریحان قهر میکنه. فدا جفتشون بشم که اینقده حاضر جوابن


هق هق
خدانکنه خاله جون
ای جانم، پس از طرف من محکم ببوسش
خاله مرمر
7 بهمن 91 13:58
خوشتیپمو بخورمممممممممممممممم دلم خیلی واسش تنگ شده بود.
از دست این خاله



خاله ببخشید دیگه
خاله مرمر
7 بهمن 91 13:59
حالا خاله شمام خیلی به دل نگیر. شمام عزیزی واسه ما. اما به خاطر این تاخیرت باید تنبیه بشی


خو چرا اولش خوشحالم میکنی بعد میزنی تو پرم؟؟؟
حالا تنبیهم چی هست؟؟؟
✿✿الهه مامان روشا جون✿✿
8 بهمن 91 23:40
یعنی موش بخوردتت با این سر و زبونت.ماشالا بهت با این جمله بندی.
خاله جون یه عالمه خندیدم با این حرفات.


کلا ما رو میزاره تو جیبِ بغلش و راه میره، با این زبونش
ممنونم
همیشه بخنده
خاله مرمر
10 بهمن 91 13:27
سلام خاله جون. من شما رو به یه بازی وبلاگی دعوت میکنم. لطفا یه سر به وبلاگم بزن


وای خاله جون من حسابی شرمنده ی شما شدم
تازه نظرت رو دیدم. ای کاش میومدی وب خودم و بهم میگفتی
به شدت عذر میخوام
مامانی زهرا
11 بهمن 91 18:48
خاله جونی مشتاق دیدار راستی امتحانات رو چطور گذروندی ؟ حتما باید عالی باشه تا جلوی نورا کم نیاری
امان از دست بچه ها که قهر کردنشون هم بامزه ست و میشه یه خاطره



بد نبود. ممنونم

آره واقعا
مامان فرنیا
16 بهمن 91 15:29
وای عجب نورایی شده ها البته راست میگه شما هم بودی خوب یکدفعه یکی میزد توی ذوقت بهت بر میخورد


بله
آخه تو ذوقش نزدیم و مامان با مهربونی زیاد گفت چون خانومی که روضه خون بودن همش میگفتن کسی سروصدا نکنه و بچه هاتون رو آروم کنید
عمه اریسا کوشمولو
20 بهمن 91 16:54
سلام خاله جون و نورا ی نازم
عکسات خیلی خوشمل بود عزیزم
حالا چرا تو عکس اولیه داری گریه میکنی خاله


سلام
ممنونم عمه خانوم مهربون
گریه نمیکنه که عمه

نیلوفر
3 اسفند 91 2:30
___████__████_███
__███____████__███
__███_███___██__██
__███__███████___███
___███_████████_████
███_██_███████__████
_███_____████__████
__██████_____█████
___███████__█████
______████ _██
______________██
_______________█
_████_________█
__█████_______█
___████________█
____█████______█
_________█______█
_____███_█_█__█
____█████__█_█
___██████___█_____█████
____████____█___███_█████
_____██____█__██____██████
______█___█_██_______████
_________███__________██
_________██____________█
_________█
________█
________█
_█


r]
شادی
9 اسفند 91 14:33
سلام خاله جون
بعد نمی خوای یه عکس جدید یه مطلب جدید چیزی بذاری؟


وای ...
سلام شادی جان
شرمنده خانومی، قول میدم دیگه زود زود مطلب بزارم