نقاشی های تاریخی : )
چندوقت پیش که رفتیم خونه مامانجون بزرگ (مادر بزرگ مامان زهرا_ چون نورا به مامان من میگه مامانجون برای اینکه اشتباه نکنه بهش گفتیم که به ایشون بگه مامان بزرگ و بعد چون خودمون بهشون میگفتیم مامانجون نورا هردو رو با هم قاطی کرد و صداشون میکنه مامانجون بزرگ)
با این صحنه مواجه شدم
گویا عید که چند روزی اونجا بودیم نورا و با بچه های خاله ها نقاشی کشیده بودن و خودشون برده
بودن توی حیاط و به شیشه ی پنجره ی اتاق زده بودن
و این کاغذهای زرد و پاره شده نتیجه ی یک ماه و نیم آفتاب و بارون خوردنه
و اون یکی برگه ای که سفیدتره واسه بچه ی خاله کوچیکست که اون روز بین بچه ها نبوده و
بعدا که متوجه شده نقاشی کشیده و چسبونده کنار بقیه ی نقاشی ها
اینم نقاشی تک نتیجه ی مامانجون بزرگ از نمای نزدیک
الهی خاله فدات بشه که مدادرنگی بهت نرسیده
تاریخ: هشتم فروردین ماه 92
نوشته ها هم کارِ بزرگترینشون، ینی زینب خانومه که 8 ساله ست
انار دونه دونه کارت شده نمونه