فنقل مــ ـآ ...!
سلآم
خــــآله جآن امروز میخوآم واست از روزی که به دنیــا اومدی بــگم . . .
دکتر وآسه مآمآنی نوبت عملش رو زده بود چهآرشنبه 19 فروردین 1388
من اون سآل مدرسه میرفتم ... سه شنبه 18 فروردین بیدار شدم و رفتم مدرسه اون روز تآ 2:30 کلآس
داشتم ظهر که میخواستم برگردم همه ی دوستام خآله شدنم و تبریک گفتن منم ازشون خداحافظی کردم
آخه قرار بود چهارشنبه نرم مدرسه
وقتی رسیدم خونه بآ این صحنه روبرو شدم
اینو بهتر میشه خوند
خـــاله نمیدونی اون لحظه چه حآلی دآشتم هم خوشحال که تو زودتر بدنیآ اومدی هم نآراحت بودم به
خاطر اینکه من بیمآرستان نبودم
همون لحظه در خونه باز شد و خـــآله جون بزرگت (به قول خودش) اومد تو واااااااااااااااای اگه بدونی چقدر
خوشحآل شدم خـــاله یه چیزی جآ گذآشته بود و دوبآره برگشته بود خونه منم سریع آمآده شدم و
دنبآلش رآه افتآدم به سمت بیمآرستآن
وقتی رسیدم سآعت ملآقآت تمآم شده بود و آقآهه اجازه نمیدآد بیآیم صورت مآهتو رو و مآمآنیتو ببینیم
وقتی به مآمآنجون گفتیم راهمون ندادن و توی حیآط بیمآرستانیم گفت از پنجره نگآش کنین مآ رو میگی
دوتآ چشم داشتیم هشتا دیگه هم قرض کردیم که تو رو ببینیم اتآق مامآنی طبقه سوم بود و . . .
مآ فقط تونستیم یه پتوی سفید رنگ رو ببینیم
خلآصه بآبآ مهدی اومد و یک مقدآری به آقآی نگهبآن شیرینی دادن تا خآله هآی گرآم به مدت 5 دقیقه
فنقل ( تو شکم مآمآنی که بودی بهت میگفتیم فنقل ) رو ببینیم
قیآفه ی مامآنی خیلی بآمزه شده بود وآقعا میشد تشخیص دآد که مآدر شده
دیگه حسآبی شمآ رو بغل کرده و اظهآر احسآسآت نموده و بعد بیمآرستآن رآ ترک نمودیم
تقریبا یک سآعت بعد از تولد ( سآعت 2:20 بدنیآ اومدی نـــآنـــآز خـــآله)
و دراخر ازت مچکرم که من رو بی بهونه کردی و من چهآرشنبه رو رفتم مدرسه